English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7086 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intervener U وارد ثالث
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
third U ثالث
tertiary U ثالث
thirds U ثالث
stranger U شخص ثالث
jus terth U حق شخص ثالث
thrid party U شخص ثالث
intervance of third party U ورود ثالث
third party U شخص ثالث
third parties U شخص ثالث
garnishment U احضارشخص ثالث
third party insurance U بیمه شخص ثالث
garnishment U توقیف مال نزد شخص ثالث
shifting use U مالکیت منافع زمین با درج شرط به نفع ثالث
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
good offices U عبارت است ازدخالت دولت ثالث به منظورپایان دادن به اختلافات دودولت
res inter alios U debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
bailment U امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
intervener U در CL علت وروددعوی ثالث ممکن است نفع شخصی یا لزوم حفظ منافع جامعه باشد
sets of bill U نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
trusts U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
pertinenet U وارد به
comer U وارد
intrant U وارد
hep U وارد
to make an entry of U وارد
familiar U وارد در
relevant U وارد
infare U وارد
conscious U وارد
inputting U وارد کردن
arrive U وارد شدن
arrived U وارد شدن
immigrant U تازه وارد
arrives U وارد شدن
arriving U وارد شدن
check-ins U وارد شدن
check-in U وارد شدن
check in U وارد شدن
inducting U وارد کردن
inducts U وارد کردن
newcomer U تازه وارد
immigrants U تازه وارد
conversant U وارد متبحر
enter U وارد شدن
entered U وارد شدن
enters U وارد شدن
incoming U وارد شونده
knowledgeable U وارد بکار
initiate U وارد کردن
initiated U وارد کردن
initiates U وارد کردن
initiating U وارد کردن
induct U وارد کردن
inducted U وارد کردن
import U وارد کردن
get in U وارد شدن
importable U وارد کردنی
impotable U وارد کردنی
impoter U وارد کننده
inbound U وارد شونده
incomer U شخص وارد
inflictable U وارد اوردنی
ingoing U وارد شونده
lic U وارد بودن
make an entry U وارد کردن
new comer U تازه وارد
the post has come U پست وارد شد
versant U اشنا وارد
carechumen U تازه وارد
bring in U وارد کردن
arrived in paris U وارد شدم
imported U وارد کردن
importing U وارد کردن
importer U وارد کننده
importers U وارد کننده
newcomers U تازه وارد
proficient U وارد به فن با لیاقت
entrants U وارد شونده
entrant U وارد شونده
enter the game U وارد بازی شدن
entering group U گروه وارد شونده
inflict casualty U خسارت وارد کردن
endamage U خسارت وارد اوردن
leakage U به خزانه وارد نمیشود
leakages U به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
inflicts U ضربت وارد اوردن
circumstantiate U وارد جزئیات شدن
central load U نیروی وارد به مرکز
log in U وارد شدن به سیستم
rosters U وارد صورت کردن
roster U وارد صورت کردن
weather wise U وارد بجریانات روز
ward leonard control U کنترل وارد لئونارد
to become personal U وارد شخصیات شدن
tenderfoot U ادم تازه وارد
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
reimport U دوباره وارد کردن
put into port U وارد بندر شدن
new arrived U تازه وارد شده
log on U وارد شدن به سیستم
ravaging U خرابی وارد اوردن
barges U سرزده وارد شدن
naturalises U جزوزبانی وارد شدن
initiating U تازه وارد کردن
enter U وارد یا ثبت کردن
inflicting U ضربت وارد اوردن
initiates U تازه وارد کردن
entered U وارد یا ثبت کردن
initiated U تازه وارد کردن
initiate U تازه وارد کردن
inflicted U ضربت وارد اوردن
inflict U ضربت وارد اوردن
ravages U خرابی وارد اوردن
naturalising U جزوزبانی وارد شدن
naturalize U جزوزبانی وارد شدن
naturalizes U جزوزبانی وارد شدن
barged U سرزده وارد شدن
barge U سرزده وارد شدن
blemish خسارت وارد کردن
ravaged U خرابی وارد اوردن
importing U عمل وارد کردن
imported U عمل وارد کردن
import U عمل وارد کردن
muscles U بزور وارد شدن
muscle U بزور وارد شدن
impotable U مجازبرای وارد شدن
naturalizing U جزوزبانی وارد شدن
ravage U خرابی وارد اوردن
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
To enter the field . U وارد معرکه شدن
to barge in U سر زده وارد شدن
To enter politics . U وارد سیاست شدن
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
enters U وارد یا ثبت کردن
credits U درستون بستانکار وارد کردن
crediting U درستون بستانکار وارد کردن
credit U درستون بستانکار وارد کردن
credited U درستون بستانکار وارد کردن
inputted U عمل وارد کردن اطلاعات
to barge in U بدون دعوت وارد شدن
to give somebody a blow U به کسی ضربه وارد کردن
to go on stage U وارد صحنه [نمایش] شدن
involving U گیر انداختن وارد کردن
to crash in [to a party] U بدون دعوت وارد شدن
involves U گیر انداختن وارد کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
incurred U متحمل شدن وارد امدن
incurring U متحمل شدن وارد امدن
incurs U متحمل شدن وارد امدن
input U عمل وارد کردن اطلاعات
uncharted U در نقشه یاجدول وارد نشده
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . U وارد بودن ( مطلع وآگاه )
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
She wI'll arrive on friday morning . U جمعه صبح وارد خواهد شد
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
She entered the room as naked as the day she was born . U لخت وعور وارد اتاق شد
He came under the guise of friend ship . U درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
the objection will not lie U ان ایراد وارد نخواهد بود
the strain on a rope U فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
As I entered the house… U هینطور که وارد خانه شدم
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
to enter into an enquiry U وارد باز جویی شدن
to take toll of any one U تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
To make a forcible entry into a building. U بزور وارد ساختمانی شدن
Enter it in the books . U آنرا دردفاتر وارد کنید
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
form U یات مربوطه را وارد میکند
formed U یات مربوطه را وارد میکند
forms U یات مربوطه را وارد میکند
incur U متحمل شدن وارد امدن
mode U یات مربوطه را وارد میکند
modes U یات مربوطه را وارد میکند
commissioning the ship U وارد خدمت کردن کشتی
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
To take field against somebody . U بر علیه کسی وارد شدن
To enter the arena . U وارد میدان کسی شدن
expansion team U تیم تازه وارد به لیگ
incognizant U بدون اطلاع غیر وارد
inductee U کسیکه وارد خدمت شده
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
take a strain U وارد کردن فشار به طناب
in U توپی که وارد دروازه شده
in- U توپی که وارد دروازه شده
to enter [into a mine] U وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
sixth man U نخستین بازیگرذخیرهای که وارد میدان میشود
negotiate U وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated U وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating U وارد معامله شدن انتقال دادن
Recent search history Forum search
1construed
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1I want to add a meaning, but it doesn't fuction!
1the rate at which total office space is leased less space vacated during a specific period of time
1range check
0عشق تنها چیزی هست که اگر واقعی شو بدست بیاری
0دستوراتی که در کرنل لینوکس میتوان وارد کرد
0نحوه کار با نرم افزار waze
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com